اسلام | ||
|
بسم الله الرحمن الرحیم
طلحه و زبیر به مکه آمدند و با عائشه دیدار کردند. آن دو تقریباً چهار ماه بعد از کشته شدن عثمان، یعنی در ربیع الآخر سال36ه- به مکه رسیدند.[1] سپس گفتگو با عائشهل در مکه و در مورد رفتن آغاز شد. در آن هنگام فشار روانی زیادی بر کسانی وجودداشت که چنین احساس مینمودند که آنان برای متوقف ساختن عملیات قتل خلیفه مظلوم کاری نکرده اند. آنان خودشان را به این متهم میکردند که خلیفه را تنها گذاشتهاند و جز رفتن و خونخواهی عثمان، کفارهای برای گناه آنان وجود ندارد. اما نباید فراموش کرد که عثمان به قصد فدا نمودن خود در راه خدا کسانی را که میخواستند از وی دفاع نمایند از این کار باز میداشت. عائشه میگفت: عثمان مظلومانه کشته شده است. به خدا قسم من خون او را مطالبه میکنم.[2] طلحه میگفت: درباره عثمان کاری از من سرزده که باید به توبه آن خونم را در راه خونخواهی او بریزم.[3] زبیر میگفت: مردم را تشویق میکنیم که خون عثمان گرفته شود و معوق نماند که معوق ماندنش سلطه خدا را در میان ما به سستی افکند و اگر مردم از امثال آن باز بمانند همه امامان توسط اینگونه افراد کشته میشوند.[4] ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
1- علت جنگ شرط هایی که امیرالمؤمنین علی از خوارج گرفته بود این بود که خونی را نریزند و هیچ کس را نترسانند و راهی را بر کسی نبندند. وقتی آنان این تخلفات را مرتکب شدند او علیه آنان اعلام جنگ کرد و با توجه به این که خوارج مخالفان خود را تکفیر میکردند و خون ومال آنان را مباح میشمردند، به ریختن خون های حرام در اسلام پرداختند و روایتهای متعددی درباره اعمال ممنوع و حرام آنان وجود دارد. از جمله این روایتهای صحیح، روایتی است که یک شاهد عینی که خود از خوارج بود وسپس آنان را ترک کرد. روایت میکند و میگوید: من همراه یاران نهروان بودم سپس کار آنان را ناپسند دانستم اما این امر را به خاطر ترس از این که مرا به قتل برسانند کتمان کردم. در حالی که من همراه گروهی از آنان بودم به روستایی آمدیم و مابین ما و روستا یک رودخانه بود که ناگهان مردی ترسناک از روستا خارج شد در حالی که ردای خود را از پیاش میکشید. به او گفتند: مگر ما تو را ترسانده ایم؟ گفت: بله. گفتند: ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله حوادث قبل از نبرد صفین 1- ام حبیبه دختر أبوسفیان، نعمان بن بشیر را همراه با پیراهن عثمان نزد معاویه و مردم شام میفرستد وقتی که عثمان به قتل رسید، ام المؤمنین ام حبیبه بنت أبوسفیان فردی را نزد خانواده عثمان فرستاد و گفت: لباس عثمان را که وی در آن به قتل رسید برای من بفرستید. پس آنان پیراهن عثمان را که آمیخته با خون وی بود و مقداری از موی ریشش که کنده شده بود برای وی فرستادند. سپس ام حبیبه نعمان بن بشیر را فراخواند و او را نزد معاویه فرستاد و او آن پیراهن و ریش عثمان را همراه با نامه ام حبیبه نزد معاویه برد.[1] در روایت دیگری آمده است: نعمان بن بشیر پیراهن عثمان را که وقت کشته شدن به تن داشته بود و به خون وی رنگین شده بود همراه با انگشتان نائله- همسر عثمان- که به هنگام دفاع از عثمان با دست خود قطع شده بود با خود برد.[2] نائله بنت فرافصه کلبی همسر عثمان و زنی شامیو از قبیله کلب بود.[3] نعمان نزد معاویه در شام رفت و معاویه او را بالای منبر قرار داد تا مردم او را ببینند و انگشتانش را در آستین پیراهن کرد و گاهی آن را بلند میکرد ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
ابن سعد در كتابش «الطبقات» به نقل از ابيجميله[1] روايت ميكند كه: پس از شهادت علي رضی الله عنه ، فرزندش حسن رضی الله عنه بر مسند خلافت نشست و در همان ابتداي خلافتش در حالي كه در نماز ايستاده بود، شخصي، بر وي حملهور شد و با خنجري كه در دست داشت، او را زخمي نمود. حصين بن عبدالرحمن سلمي ميگويد: به من خبر رسيده كه آن شخص، از طايفهي بنياسد بوده است. در اين هنگام حسن رضی الله عنه در سجده بود. حصين گوید: عمويم نيز شاهد اين قضيه بوده است. راوي ميگويد: عدهاي گفتهاند: وقتي فرد مزبور حمله برد، خنجر به رانِ حسن رضی الله عنه برخورد كرد و به همين خاطر حسن بن علي رضی الله عنه ماهها در بستر بيماري به سر برد و سرانجام زخمش بهبود يافت. پس از مدتی، حسن بن علي رضی الله عنه بر بالاي منبر رفت و فرمود: «از خدا بترسيد؛ ما، رهبران و ميهمانان شماييم. ما، همان اهل بيت رسولخداصلی الله علیه وسلم هستيم كه خداوند دربارهي آنان فرموده است: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب:33) «خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد». حسن رضی الله عنه به گلايهها و شكوههاي خويش از اهل عراق ادامه داد تا اينكه تمامي کسانی که در مسجد، حضور داشتند، گریستند و صدای گریه، فضای مسجد را در بر گرفت.[2] هلال بن يساف[3] گوید: «حسن رضی الله عنه بالای منبر رفت و به اهل كوفه، چنین فرمود: «اي كوفيان! از خدا بترسيد و نسبت به ما، بدي روا مداريد. ما رهبران و ميهمانان شما هستيم. ما همان اهل بيت رسولخداصلی الله علیه وسلم هستيم كه خداوند در مورد آنها فرموده است: « إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» (احزاب:33) «خداوند قطعاً ميخواهد پليدي را از شما اهل بيت (پيغمبر) دور كند و شما را كاملاً پاك سازد». راوي ميگويد: «تا آن روز، ندیده بودم که آن همه نفر، بگریند»[4].
اقدامي ديگر براي ترور حسن بن علي رضی الله عنه پس از اينكه مذاكرات و گفتگوهاي حسن بن علي و معاويه رضی الله عنهما پيرامون صلح، به نتیجه رسید، حسن رضی الله عنه درصدد آن برآمد كه ذهن پيروان خويش را براي مطرح كردن صلح آماده كند. از اینرو بالای منبر رفت و آنچه را ميان وي و معاويه گذشته بود، با عموم مردم در میان نهاد. در همان حال كه آن بزرگوار، مشغول سخنراني بود، عدهاي از همراهان نظامي او، به سويش یورش بردند تا وي را به قتل برسانند. اما خداوند متعال، این بار نیز را از این سوءقصد نجات داد. بلاذري، متن سخنراني حسن بن علي رضی الله عنه را به شرح ذیل، نقل نموده است: ادامه مطلب [ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:حتما به ادامه ی مطلب مراجعه کنید,, ] [ 15:5 ] [ مسلمان ]
بسم الله الرحمن الرحیم
در پارهاي از روايات آمده است كه حسن رضی الله عنه ، به دنبال سمي كه به او داده شد، درگذشت. البته انگشت اتهام در اين زمينه، به سوي همسرش جعده دختر اشعث بن قيس (امير كنده) دراز شده است. چنانچه ابنسعد روايتي نقل كرده كه بر اساس آن، حسن رضی الله عنه آنچنان مسموم شد كه به مدت چهل روز، برايش لگن ميگذاشتند.[1] البته اين روايت، ضعيف است. برخي، كوشيدهاند تا چنين وانمود كنند كه مسموم شدن حسن رضی الله عنه با جريان بيعت گرفتن معاويه رضی الله عنه براي يزيد، بيارتباط نبوده است؛ آنان، ادعا كردهاند: يزيد بن معاويه، به جعده بنت قيس، پيغام داد كه اگر حسن را مسموم كني، با تو ازدواج خواهم كرد. بدين ترتيب جعده، حسن رضی الله عنه را مسموم كرد و سپس از يزيد خواست تا به وعدهاش وفا نمايد. يزيد در پاسخ جعده، چنين گفت: «بهخدا سوگند، من، تو را وصلهي حسن نميدانستم؛ چه رسد به اينكه بخواهم با تو ازدواج كنم».[2] در كتاب مقاتل الطالبين، روايتي شبيه اين روايت نقل شده كه در سند آن، شخصي به نام احمد بن عبدالله بن عمار وجود دارد؛ وي، شيعه و از سران اين فرقه بوده است.[3] رافضي دروغگويي به نام عيسي بن مهران نيز جزو راويان اين گزارش ساختگي و دروغين ميباشد كه خطيب بغدادي، او را در شمار شياطين شيعه دانسته است.[4] بلاذري، بهنقل از هيثم بن عدي آورده است: زني كه معاويه، يكصد هزار درهم برايش فرستاد (تا حسن رضی الله عنه را مسموم نمايد)، همسر حسن رضی الله عنه به نام هند دختر سهيل بن عمرو بوده است.[5] هيثم بن عدي، جزو راويان كذاب و دروغگوست.[6] هرچند ضعف اين روايات، بر كسي پوشيده نبوده، اما متأسفانه باز هم این روایات، بدون هيچ پيرايش و دقتي، در برخي از كتابهاي اهل سنت، نقل شده است![7] كتابهاي شيعه، آكنده از چنين رواياتي است؛ البته از آنان، انتظاري جز اين نيست؛ چراكه آنها، متخصص جعل روايت و ايراد اتهامات باطل و بياساس به صحابه رضی الله عنهم و بهويژه معاويه رضی الله عنه ، هستند و هيچ پروايي در اين زمينه ندارند. بسياري از علماي محقق، پيرامون اين تهمت باطل و بياساس، سخن گفتهاند؛ از جمله: 1ـ ابنالعربي ميگويد: اين ادعا كه حسن رضی الله عنه در پي دسيسهاي مسموم شد، به دو دليل، محال است: اول اينكه پس از كنارهگيري حسن رضی الله عنه از خلافت، هيچ نگراني و خطري از سوي وي، متوجه معاويه رضی الله عنه نبود و با تحقق صلح، هيچ انگيزهاي براي حذف حسن رضی الله عنه وجود نداشت. دليل ديگر اينكه اين جريان، يك مسألهي پنهاني بهشمار ميرود و كسي جز خداوند متعال، از غيب خبر ندارد؛ بنابراين نميتوان دربارهي قضيهاي كه مربوط به قرنها پيش ميشود، بدون هيچ دليل يا گواهي، بدينشكل قضاوت كرد و انگشت اتهام را به سوي عدهاي دراز نمود. بديهي است نباید در اين زمينه به اقوال و يا روايات كساني اعتماد كرد كه بهگونهاي درگير فتنه و تعصب بوده و يا اهل هوا و هوس بهشمار ميرفتهاند. زيرا در در چنين موقعيتي، هر كسي ميكوشد تا طرف مقابلش را به چيزهايي متهم نمايد كه شايستهاش نيست. لذا فقط ميتوان به روايات صحيحي استناد كرد كه عادلانه و بدون غرض و يا تعصب، نقل شده است.[8] ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم عمير بن اسحاق ميگويد: به همراه يكي از قريشيان، نزد حسن بن علي رضی الله عنه رفتم. ناگهان حسن رضی الله عنه برخاست و به دستشويي رفت و چون بيرون آمد، فرمود: «بهخدا سوگند اينك پارهاي از جگرم، بيرون افتاد؛ و من، با چوبي كه همراهم بود، آن را زير و رو كردم. بارها به من زهر خوراندند، اما هيچگاه همانند اين بار نبود». آنگاه به شخصي كه همراهم بود، فرمود: «هر چه ميخواهي از من درخواست كن كه ديگر چنين فرصتي، پيش نخواهد آمد». پاسخ داد: «هيچ نميخواهم جز اينكه خداوند، تو را شفا دهد». گويد: …فرداي آن روز، به عيادت حسن رضی الله عنه رفتيم و ديديم كه واپسين لحظات حياتش را سپري ميكند. در اين اثنا برادرش حسين رضی الله عنه آمد و بالاي سرش نشست و پرسيد: «اي برادر! چه كسي، تو را زهر خوراند؟» حسن رضی الله عنه فرمود: «آيا ميخواهي او را بكُشي؟» گفت: «آري». فرمود: «اگر قاتلم، همان كسي باشد كه من، ميپندارم، پس خداوند، او را بهشدت عذاب خواهد كرد (و انتقام مرا خواهد گرفت)، اما اگر گمان من، درست نباشد، دوست ندارم كه انساني بيگناه، بهخاطر من كشته شود».[1]
وصيت حسن به حسين رضياللهعنهما: ابنعبدالبر روايت نموده كه چون، وفات حسن رضی الله عنه فرا رسيد، به برادرش حسين رضی الله عنه فرمود: زماني كه رسولخداصلی الله علیه وسلم وفات نمود، پدرمان ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ اميدوار بود كه جانشين نبي اكرمص شود، اما تقدير خدا، اين بود كه ابوبكر رضی الله عنه ، زمام امور را بهدست گيرد، و هنگامي كه ابوبكر رضی الله عنه درگذشت، باز هم پدرمان اميدوار بود كه به خلافت برسد، اما عمر رضی الله عنه ، خليفه شد و زماني كه مرگش، نزديك شد، تعيين خليفه را به شورايي ششنفره واگذار كرد كه پدرمان، يكي از ايشان بود و شكي نداشت كه به خلافت ميرسد، ولي اين بار هم پدرمان، به خلافت نرسيد و عثمان رضی الله عنه ، بهعنوان خليفه تعيين شد. و چون عثمان رضی الله عنه به شهادت رسيد و با پدرمان بيعت شد، به نزاع با وي برخاستند تا آنكه شمشير كشيد و در طلب حق خويش برآمد؛ با اين حال، چيزي از امارت، برايش صاف و پاكيزه، جلوه نكرد (و اوضاع، آنگونه كه ميخواست، بر وفق مرادش نبود). بهخدا سوگند، چنين ميبينم (و بر اين باورم) كه خداوند، خلافت و نبوت را در ما اهل بيت، جمع نميفرمايد؛ مبادا سبكسران كوفه، رأي تو را بزنند و تو را (به قيام) فرا بخوانند».[2] ابنعبدالبر، سند اين روايت را ذكر نكرده است؛ چنانچه پيداست متن اين روايت نيز مخدوش و ناشايست ميباشد؛ زيرا با رويكرد علي مرتضي رضی الله عنه در امر خلافت و نيز روايتهايي كه از او در زمينهي تقديم ابوبكر و عمر رضياللهعنهما نقل شده، در تعارض قرار دارد. بنده، در تحليل وقايع زندگي ابوبكر[3] و عمر[4] رضياللهعنهما، اين موضوع را بهتفصيل، مورد بررسي قرار دادهام. تفكر و تدبر حسن رضی الله عنه در نشانههاي قدرت خداوند: حسن رضی الله عنه در واپسين لحظات زندگياش، به اطرافيان خويش فرمود: «مرا به صحن خانه ببريد تا به ملكوت آسمانها بنگرم (و در نشانههاي قدرت خداوند، تدبر نمايم)». بدين ترتيب آن بزرگوار را با بسترش به بيرون خانه منتقل کردند؛ وي، سرش را بلند كرد و گفت: «بارخدايا! من، خويشتن را نزد تو ميبينم[5] و جان و هستي من، برايم از تمام جانها، عزيزتر است». بدينسان از عنايات خاص خداوند به حسن رضی الله عنه ، اين بود كه وي، خويشتن را تسليم رضاي خداوند متعال نموده و به اجر و پاداش الهي، اميدوار بود.[6] در روايتي آمده است كه گفت: «بارخدايا! من، خويشتن را نزد تو ميبينم و هيچ مصيبتي مانند اين، به من نرسيده جز مصيبت (رحلت) رسولخداصلی الله علیه وسلم ».[7] آري! بدين ترتيب در آن موقعيت حساسي كه جان به لب ميرسد و انسان، واپسين لحظات حياتش را سپري ميكند، حسن رضی الله عنه ، با تمام وجود، به سوي خدا روي آورد و با زبان قال و بيان حال، به يگانگي، كبريايي، و عظمت و جبروت الله اقرار نمود. در عباراتي كه حسن رضی الله عنه بهكار برد، مفاهيم خضوع و خشوع به درگاه پرودگار بزرگ و بلندمرتبه، فوران كرد و كمال اميدواري به مهربانترين مهربانان، و دلبستگي به خداوند يكتا، نمايان گشت. حسن رضی الله عنه ، هنگام وداع با دنيا، عبادت بزرگي چون انديشيدن در ملكوت آسمانها و تدبر در نشانههاي قدرت خداوند را از ياد نبرد و اين درس ارزشمند را به ما آموخت كه بايد هميشه دل به خداوند بست و هيچگاه او را از ياد نبرد. خداي متعال، ميفرمايد: « إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآَيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ» (آلعمران:190) «همانا در آفرينش آسمانها و زمين و دگرگوني شب و روز، نشانههايي(روشن) براي خردمندان (در زمينهي شناخت آفريدگار) وجود دارد». ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم ابونعيم[1] ميگويد: زماني كه بيماري حسن رضی الله عنه شدت يافت، آن بزرگوار آه و ناله ميكرد. شخصي، نزدش آمد و گفت: «اي ابومحمد! چرا آه و ناله سر ميدهي؟ مگر نه اينكه با جدا شدن روح از كالبدت، نزد پدر و مادرت علي و فاطمه، و نيز نزد پدربزرگ و مادربزرگت نبي (اكرمص) و خديجه ميروي و به عموهايت حمزه و جعفر، و به داييهايت قاسم و طيب و ابراهيم، و به خالههايت رقيه و امكلثوم و زينب ميپيوندي؟» راوي ميگويد: غم و نالهي حسن رضی الله عنه پس از شنيدن اين سخن، برطرف شد.[2] در روايتي آمده است كه گويندهي اين سخن به حسن رضی الله عنه ، برادرش حسين رضی الله عنه بود. حسن رضی الله عنه در پاسخش فرمود: «اي برادرم! من، به امر و خواست خداي متعال، به جايي ميروم كه هرگز نرفتهام و تعدادي از مخلوقات خدا را ميبينم كه هيچگاه امثال آنان را نديدهام». آنگاه حسين رضی الله عنه گريست.[3] در روايتي آمده است كه حسن رضی الله عنه فرمود: «من، با آنچنان امر بزرگ و مسألهي هولناكي مواجه شدهام كه پيشتر تجربهاش را نداشتهام».[4] در كتاب خدا و سنت رسولخداصلی الله علیه وسلم مسير و سرنوشت انسان، از آغاز خروج روح از كالبدِ وي تا استقرارش در بهشت يا جهنم، بهتفصيل بيان شده است. از اينرو سلف صالح و پيشينيان نيك امت، بهشدت از سوءخاتمه و فرجام بد ميترسيدند؛ هيچكس از عاقبت خويش خبر ندارد و فرجام هر كس، بهقدري مهم است كه ملاك و معيار پذيرش يا عدم پذيرش اعمال، بهشمار ميرود. بنابراين مؤمنان، در هر قدمي كه برميدارند و در هر حركتي كه ميكنند، از سوءخاتمه و فرجام بد، ميترسند؛ چنانچه خداي متعال، در توصيف مؤمنان ميفرمايد: «وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ » (مؤمنون:60) «و دلهايشان، ترسان و هراسان است». ادامه مطلب بسم الله الرحمن الرحیم
مهمترين رخدادهاي دوران يزيد واقعه حره و جنگ با عبدالله بن الزبير و كشتن الحسين بن علي بود. و به خاطر اين امور بعضي لعنت فرستادن بر يزيد بن معاويه را جايز قرار ميدهند و بعضي آن را جايز نميدانند، و كساني كه لعنت فرستادن بر يزيد بن معاويه را جايز ميدانند بايد سه چيز را ثابت كنند. اول: اينكه بايد ثابت كنند كه يزيد فاسق بوده است. دوم: اينكه بايد ثابت شود كه او از آن فسق توبه نكرده است، چون كافر وقتي توبه كند خداوند توبه او را ميپذيرد، پس چه برسد به فاسق. سوم: اينكه بايد ثابت كنند كه لعنت فرستادن بر فرد معين جايز است. و لعنت فرستادن بر مردهاي كه خدا و پيامبرش او را لعنت نكردهاند جايز نيست، چون وقتي ابوجهل را ناسزا گفتند پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «مردهها را ناسزا نگوييد، آنها به آنچه كردهاند رسيدهاند».( بخاری كتاب الجنائز، باب ما ينهى عن سب الأموات حديث 1393.) و اساس دين الهي بر پايه دشنام و ناسزا نيست، و بلكه اسلام بر خوبيهاي اخلاقي استوار است، بنابراين دشنام و ناسزا گفتن از دين نيست، بلكه پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم ميفرمايد: ناسزا گفتن به مسلمان فسق است و جنگيدن با او كفر است.( بخاری كتاب الإيمان، باب خوف المؤمن أن يحبط عمله حديث 480، مسلم كتاب الإيمان حديث 116.) پس ناسزا گفتن به مسلمان فسق و گناه است، و هيچ كسي نگفته كه يزيد از دين اسلام خارج است، بلكه نهايت آنچه در مورد او گفتهاند اين است كه او فاسق است، و فسق او چنان كه گفتيم بايد ثابت شود، و خداوند آن را ميداند، بلكه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: اولين لشكري كه با شهر قيصر ميجنگند بخشيده شدهاند».( بخاری كتاب الجهاد باب ما قيل في قتال الروم حديث 2934.) و اين لشكر را يزيد بن معاويه فرماندهي ميكرد و گفته ميشود كه بزرگان اصحاب چون ابن عمر و ابن الزبير و ابن عباس و ابو ايوب در اين جنگ همراه او بودند، و اين جنگ در سال 49 ه اتفاق افتاد. ابن كثير ميگويد: يزيد در اينكه به فرمانده خود مسلم بن عقبه دستور داد كه تا سه روز حرمت مدينه را بشكند كه افراد زيادي از اصحاب و فرزندانشان در اين واقعه كه به حرّه معروف است كشته شدند، اشتباه بسيار بزرگي كرد.( البداية والنهایة 8/225.) و خلاصه سخن اينكه كار و قضيه يزيد با خداست و او تعالي بهتر ميداند، و همان طور كه ذهبي ميگويد: او را ناسزا نميگوييم و او را دوست هم نداريم.( سیر اعلام النبلاء 4/36.)
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین بسم الله الرحمن الرحیم خروج حسين رضی الله عنه هيچ منفعت ديني و دنيوي نداشت، به خاطر اين بزرگان اصحاب در آن وقت او را از رفتن به كوفه نهي كردند، و اين رفتن سبب شد تا آن ستمگران و سركشان به نوه پیامبر صلی الله علیه وسلم حمله كنند و او را مظلومانه به شهادت رساندند، و اگر او در شهر خودش مينشست و بيرون نميرفت چنان فسادي رخ نميداد و او كشته نميشد. اما آنچه خداوند مقدّر كرده باشد رخ ميدهد گرچه مردم نخواهند. و كشته شدن حسين، از كشته شدن پيامبران چيز بزرگتر و بالاتري نيست، سر يحيي بن زكريا صلوات الله و سلام عليه به عنوان مهريه و پيشكش زن زناكاري تقديم شد، و زكريا را كشتند، و خواستند موسي را به قتل برسانند، و خواستند عيسي را بكشند و پيامبراني ديگر كشته شدهاند، و همچنين عمر و عثمان و علي كشته شدهاند و اينها همه از حسين رضی الله عنه افضل و برتر بودهاند، بنابراين جايز نيست كه انسان وقتي كشته شدن حسين را يادآوري ميكند به سر و صورت خود بزند و گريبانش را پاره كند، بلكه از همه اين چيزها نهي شده است و پیامبر صلی الله علیه وسلم ميفرمايد: «هر كس به صورت بزند و گريبانش را پاره كند از ما نيست».( بخاری کتاب الجنائز – باب لیس منا من شق الجیوب حديث 1294.) و ايشان صلی الله علیه وسلم فرمود: «من از زني كه فرياد ميزند و آن كه مويش را ميتراشد و آن كه گريبانش را چاك ميكند بيزار هستم».( مسلم کتاب الایمان حديث 167.) و فرمود: «نوحهخوان اگر توبه نكند روز قيامت در حالي حشر ميشود كه جامعه و شلواري از قير بر تن خواهد داشت».( مسلم كتاب الجنائز حديث 934.) بنابراين هر گاه چنين مصيبتهايي پيش ميآيد مسلمان همان چيزي را بگويد كه خداوند متعال فرموده: « الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» (البقره: 156). «آنها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مىرسد، مىگويند: ما از آن خدائيم; و به سوى او بازمىگرديم!».
مردم درباره قتل حسين سه گروه هستند گروه: گروه اول: نظرشان اين است كه حسين عليه امام شورش كرد و ميخواست مسلمين را متفرق كند، بنابراين حق او بوده كه كشته شود، و ميگويند پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم فرموده است: «وقتي شما همه بر يك نفر اتفاق كرده بوديد و كسى پيش شما آمد و خواست جماعت شما را متفرق كند او را بكشيد هر كس كه باشد». (مسلم كتاب الإمارة حديث 1852.) و حسين ميخواست جماعت مسلمين را متفرق كند و پيامبر فرموده چنين كسي هر كس كه بود او را بكشيد، بنابراين كشتن او كار درستي بوده است، اين قول و ديدگاه ناصبيها است، آنهايي كه نسبت به حسين بن علي رضی الله عنه و عن ابيه دشمني ميورزند. گروه دوم: ميگويند حسين امام بود و اطاعت از او واجب بود بنابراين بايد زمام امور به او سپرده شد. گروه سوم: اين گروه اهل سنت و جماعت هستند اينها معتقدند كه حسين مظلومانه به شهادت رسيده است، و او حاكم و امام نبود، و او شورشي نبود، بلكه او مظلومانه به شهادت رسيد چنان كه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: حسن و حسين سرداران جوانان بهشت هستند.( ترمذی، كتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسين حديث 3768.) زيرا حسين ميخواست برگردد يا به شام پيش يزيد برود اما آنها به او اجازه ندادند و گفتند بايد او را اسير كنند و پيش ابن زياد ببرند.
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین
بسم الله الرحمن الرحیم در سال شصت هجري با يزيد بيعت شد، و در آن وقت سن او سي و چهار سال بود، حسين بن علي و عبدالله بن زبير با او بيعت نكردند و در مدينه بودند، و وقتى از آن دو خواسته شد كه با يزيد بيعت كنند عبدالله بن زبير گفت: امشب فكر ميكنم و شما را از نظر خودم آگاه مينمايم، گفتند: خوب است، وقتي شب شد او شبانه از مدينه به سوي مكه فرار كرد و بيعت نكرد. و وقتي حسين بن علي را آوردند و به او گفتند كه بيعت كن: گفت: من به صورت پنهاني بيعت نميكنم بلكه آشكارا در ميان مردم بيعت خواهم كرد. گفتند خوب است، و وقتي شب شد او به دنبال عبدالله بن الزبير حركت كرد.
اهل عراق به حسين نامه مينويسند: به اهل عراق خبر رسيد كه حسين با يزيد بن معاويه بيعت نكرده است، عراقيها يزيد بن معاويه را نميخواستند و بلكه خود معاويه را نيز نميخواستند، و آنها كسي جز علي و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراين به حسين نامههايي فرستادند و همه در نامههايشان ميگفتند: ما با تو بيعت كردهايم و فقط تو را ميخواهيم و يزيد در گردن ما بيعتي ندارد، بلكه بيعت ما با تو است، نامههاي زيادي به حسين بن علي رسيد تا اينكه بيش از پانصد نامه به او فرستادند، و همه اين نامهها را اهل كوفه ميفرستادند و او را به سوي خود فرا ميخواندند. آنگاه حسين بن علي پسر عمويش مسلم بن عقيل بن ابي طالب را فرستاد تا امور را در آن جا بررسي كند و حقيقت امر را بداند، وقتي مسلم بن عقيل به كوفه رسيد پرسوجو كرد تا آن كه دانست كه مردم يزيد را نميخواهند بلكه حسين بن علي را ميخواهند، و مسلم پيش هانئ بن عروه اقامت گزيد و مردم گروه گروه و به تنهايي ميآمدند و با مسلم بن عقيل به نمايندگي از حسين بيعت ميكردند، و بيعت انجام شد. و النعمان بن بشير از سوي يزيد امير كوفه بود وقتي به او خبر رسيد كه مسلم بن عقيل در ميان آنهاست و مردم پيش او ميآيند و براي حسين با او بيعت ميكنند، اما نعمان آن را نشنيده ميگرفت و به قضيه توجه نكرد، تا اينكه افرادي به شام پيش يزيد رفتند و قضيه را به اطلاع او رساندند. و گفتند كه مردم با مسلم بيعت ميكنند و نعمان بن بشير به اين امر توجه نميكند، آنگاه يزيد دستور عزل نعمان بن بشير را صادر كرد و عبيدالله بن زياد را كه امير و فرمانرواي بصره بود به عنوان امير بصره و كوفه، به كوفه فرستاد تا اين قضيه را حل كند، عبيدالله بن زياد شبانه در حالي كه نقاب زده بود وارد كوفه شد او وقتي از كنار مردم رد ميشد به آنها سلام ميكرد و آنها در جواب ميگفتند و عليك السلام يا ابن بنت رسول الله، مردم گمان ميبردند كه او حسين است و او مخفيانه در شب نقاب زده وارد كوفه شده است. عبيدالله بن زياد دانست كه قضيه جدي است و مردم منتظر حسين بن علي هستند، در اين وقت او وارد قصر شد و سپس يكي از غلامهايش را به نام معقل فرستاد تا بررسي كند و بداند كه چه كسي در رأس اين كار قرار دارد، او رفت و خودش را به دروغ چنين معرفي كرد كه فردي از اهالي حمص است و سه هزار دينار به همراه دارد كه براي حسين آورده است، او همچنان ميپرسيد تا آن كه او را به خانه هانئ بن عروه راهنمايي كردند، او وارد خانه شد، مسلم بن عقيل را ديد و با او بيعت كرد و سه هزار دينار را به او داد و او چند روز پيش مسلم بن عقيل رفت و آمد ميكرد تا آن كه از وضعيت آنها كاملاً اطلاع يافت و بعد از آن پيش عبيدالله بن زياد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رسانيد.
ادامه مطلب [ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:برای دیدن بقیه ی مطالب به ادامه ی مطلب رجوع کنید, ] [ 14:57 ] [ مسلمان ]
هرکس زندگانی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را به دقت بررسی کند، نیک درمییابد که ازدواج آنحضرت با این زنان متعدد در اواخر عمر شریفشان، پس از آنکه حدود سی سال از بهترین دورانهای عمر و نشاط جوانی خود را تنها به یک همسر نسبتاً سالمند، ابتدا با خدیجه و سپس با سوده، گذرانیدهاند؛ درمییابد که این ازدواجها بخاطر آن نبوده است که ناگهان دروجود خودشان اشتیاق و شهوت بیحد و مرزی نسبت به زنان احساس کردهاند، و جز در پرتو همخوابگی با این شمار فراوان از زنان نمیتوانستهاند در برابر آن شکیبایی کنند!؟ بلکه قطعاً اهداف و آرمانهای دیگری برتر و بزرگتر از آن غرض و منظوری که معمولاً با ازدواج برآورده میگردد، در کار بوده است.
رویکرد حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- به وصلت با ابوبکر و عمر از طریق همسری با عایشه و حفصه؛ همچنین، درآوردن دخترشان فاطمه به همسری علیبن ابیطالب، و درآوردن دو دختر دیگرشان رقیه و سپس امّکلثوم به همسری عثمانبن عفّان، آشکارا اشارت دارد به اینکه آنحضرت میخواستهاند از طریق این ازدواجها با این چهار مرد بزرگ که کوشش و فداکاری ایشان در بحرانهای متعددی که بر اسلام گذشته بود و خداوند چنان مقدر فرموده بود که اسلام از آن بحرانها بگذرد، برای آنحضرت به اثبات رسیده بود، روابطی محکم برقرار سازند.
یکی از آداب و رسوم قوم عرب این بوده است که برای خویشاوندی سببی از طریق وصلت احترام خاصی قائل میشدهاند، و این نوع ارتباط خویشاوندی از نظر آنان بابی از ابواب نزدیکی در برقراری روابط میان تیرهها و طایفههای گوناگون بوده است، و آنان ستیز و نبرد با خویشاوندان سببی را برای خودشان ننگ و عار تلقّی میکردهاند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- از طریق ازدواج با چند تن از امّهات مؤمنین، میخواستند شدّت عداوت و دشمنی قبایل عرب را با اسلام کاهش دهند، و از گزندگی کینهتوزیهای آنان بکاهند.
اُمّسَلمه از طایفهٔ بنی مخزوم- طایفهٔ ابوجهل و خالدبن ولید- بود؛ وقتیکه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- وی را به همسری خویش درآوردند، از آن پس، خالدبن ولید آن موضعگیری شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدیدنظر قرار داد، و پس از مدتی نه چندان طولانی از سرِ طوع و رغبت اسلام آورد. همچنین، ابوسفیان پس از ازدواج آنحضرت با امّحبیبه در هیچگونه نبردی با ایشان رویاروی نگردید. نیز، پس از ازدواج رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با جویریه و صفیه هیچگونه تحرّکی را از سوی بنینضیر و بنیمصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمیکنیم، از سوی دیگر، مشاهده میکنیم که جویریه از جهت برکتآفرینی برای قوم و قبیلهاش یک زن نمونه شناخته میشود، و صحابهٔ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- یکصد خانوار از اسیران قوم و قبیلهٔ وی را بخاطر ازدواج پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- با او آزاد میکنند و میگویند: اینان خویشاوندان رسول خدایند! و پر واضح است که چنین منّتگذاری بر یک طایفه و قبیله از سوی مسلمانان چه تأثیر بسزایی در عُمق جان آنان داشته است. از همهٔ اینها بزرگتر و با اهمیتتر آنکه نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- مأمور شده بودندبه تعلیم و تربیت و تزکیه و ارشاد قومی بپردازند که از آیین و آداب، فرهنگ و تمدن و پایبندی به شرایط و لوازم آن، و تشریک مساعی در سازندگی جامعه و اعتلا بخشیدن به آن، هیچ چیز نمیدانستند؛ و اصول و مقرراتی که پایههای سازندگی جامعهٔ اسلامی را تشکیل میداد، به مردان راه نمیداد که با زنان آمیزش داشته باشند، و درنتیجه، کوشش در جهت تعلیم و تربیت و ارتقای سطح فرهنگی زنان همراه با رعایت این مقررات و اصول امری ناممکن بود، و از سوی دیگر نیاز به تعلیم و ارشاد زنان کماهمیتتر از مردان نبود، بلکه مُبرمتر و شدیدتر بود. بنابراین، پیامبر بزرگ اسلام راهی جز این نداشتند که زنانی را از گروههای سنی متفاوت و برخوردار از استعدادهای گوناگون برگزینند، به طوری که بتوانند برای این منظور کفایت کنند؛ آنگاه، به تربیت و تزکیهٔ آنان بپردازند، و احکام و تعالیم دینی را به آنان بیاموزند، و مایههای اصیل فرهنگ اسلامی را در اختیار ایشان قرار دهند، و آنان را برای تربیت زنان بادیهنشین و شهرنشین و پیرزنان و دختران جوان آماده سازند، تا بتوانند کار تبلیغ دین را در میان زنان برعهده بگیرند. چنین نیز بود، و امّهات مؤمنین، همسران پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نقش عمدهای در نقل و روایت گفتار و رفتار و کردار آنحضرت در ارتباط با خانواده و نزدیکانشان داشتهاند؛ به خصوص، بعضی از آنان، مانند عایشه، که عمرشان طولانیتر گردید، بسیاری از فرمایشات و شیوههای عملی پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را برای مسلمین بیان کردند.
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام IslamAge.com بسم الله الرحمن الرحیم
با بررسى حقايق تاريخى، متوجه ميشويم كه يزيد دستي در كشتن حسين نداشته است، و در واقع يزيد عبيدالله بن زياد را فرستاد تا نگذارد كه حسين به كوفه برسد و او را به كشتن حسين دستور نداد، بلكه خود حسين نسبت به يزيد گمان نيك داشت و گفت مرا بگذاريد كه پيش يزيد ميروم و دستم را در دست او ميگذارم. شيخ الاسلام ابن تيميه ميگويد: به اتفاق اهل نقل يزيد به كشتن حسين دستور نداد و بلكه به ابن زياد نوشت كه به حسين اجازه ندهد كه بر عراق فرمانروايي كند، و وقتي يزيد از كشته شدن حسين خبر شد از اين چيز دردمند و ناراحت شد و در خانهاش گريه كرد و زنان آنها را اسير نكرد بلكه اهل بيت حسين را گرامي داشت و آنها را به شهرشان باز گرداند، اما رواياتي كه در كتابهاي اهل بدعت آمد كه زنان اهل بيت پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم توهين شدند و به اسارت گرفته شده و به شام برده شدند و آنها مورد توهين قرار گرفتند همه اينها دروغ و سخنان پوچي هستند، بلكه بني اميه بني هاشم را گرامي ميداشتند، بنابراين وقتي الحجاج بن يوسف با فاطمه بنت عبدالله بن جعفر ازدواج كرد، عبدالملك بن مروان اين را نپذيرفت و به حجاج دستور داد تا او را طلاق دهد، سپس بني اميه بني هاشم را بزرگ و گرامي ميداشتند و هرگز زني هاشمي به اسارت گرفته نشده است.( منهاج السنه 4/557-558-559.) بنابراين زنان هاشمي در آن زمان محترم و گرامي بودند، و آنچه ميگويند كه يزيد زنان اهل بيت را به اسارت گرفت و به عنوان اسير جنگي آنها را كنيز قرار داد باطل و دروغ است. و آنچه گفتند كه سر حسين پيش يزيد فرستاده شد نيز واقعيت ندارد بلكه سر حسين نزد عبيدالله در كوفه ماند، و حسين دفن شد و قبر او معلوم نيست، ولي مشهور است كه او در كربلا در همان جا كشته و دفن شد.
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |